- ۹۵/۰۲/۱۷
- ۱ نظر
بیا یه بار با هم بریم کنسرت کلد پلی بین تموم اون جمعیت منو بغل کنی دم گوشم بگی بالا سرتو نگاه کن بعد برام بخونی :
looks at the stars
how they shine for u
and all the things that u do
صبح چشمامو در یکی از خانه های قدیمی مراکش که بوی قهوه ترکیب شده با هل در تمامی اتاق پراکنده شده باز کنم , به سمت یکی از کافه های پاریسی بروم و صبحانه ام را انجا بخورم , نزدیکی های ظهر به خاطر گرمی هوا در یکی از سواحل اسپانیا اب تنی کنم , در کوچه پس کوچه های استامبول قدم بزنم و به اواز زن ترک که از دل تنگی می خواند گوش دهم , ناهار را در یکی از رستوران های محلی که اسپاگتی هایش معروف است بخورم , بعد از ظهر با دوچرخه ام در هلند گشتی بزنم و به لاله های رنگارنگ چشم بدوزم , در یکی از مراسم های شادی هندی ها شرکت کنم و رنگی شوم , شب را در زیر شکوفه های گیلاس توکیو بگذرانم و در حالیکه امواج دریای مدیترانه برایم لالایی میخوانند در یکی از سواحل یونان بخوابم.
در تراس کوچک خانه نشسته بود و به قطرات باران که بر زمین میریختند نگاه میکرد بوی شب بو و خاک خیس در هم امیخته شده بود صدای اذان از مسجد محل می امد.
با خود گفت خوشبختی همین است.
بارون رو دوست داشت, دست هاشو از دوطرف باز کرد و رفت زیر بارون تا خیس شه همیشه میگفت اینطور وقت ها احساس میکنم پاک پاک میشوم...به دخترک می خندید و میگفت پاک میشی تا دوباره بری سراغ گناهات؟!
دخترک به سمتش رفت دستهایش را گرفت و گفت اعتراض ممنوعه با خودش کشید اونرو زیر بارون...
- میدونی من همیشه بهترینامو زیر بارون تجربه کردم اولین دست دارمارو,اولین بوسه رو, حتی باورت میشه خبر قبولیم تو دانشگاه هنر رو وقتی زیر بارون بودم شنیدم؟!! واسه همین بارون واسه من خیلی مقدسه.
دستاشو ول میکنه میره یه گوشه و دوربینشو از کیفش در میاره. دخترک همچنان زیر بارون خوش خوشانه میچرخه میخنده و اواز میخونه برای خودش.
دوربین رو تنظیم میکنه و عکس گرفته میشه و اون همچنان داره با خودش می خونه :
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چو زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون
سال پیش مزخرفترین سال زندگیم بود و مصادف شده بود با 18 سالگی بنده...منی که همیشه فک میکردم 18 سالگی یه سن شگفت انگیز میشه کلی کارای ممنوعه انجام میدم مث تتو کردن :)))))) ولی هیچکدوم اتفاق نیفتاد و اگه ازم بپرسن 18 سالگیت چطور بود یه نگاه معنی دار میکنم فقط...نیمه اول که فقط درگیر با مدرسه و کنکور لعنتی نیمه دوم بر باد رفتن ارزوها و گریه کردن براشون...
واسه 95 کلی خیال دارم ولی نمیدونم عملی میشن یانه فقط میمونه افسوس 18 سالگی رفت ارزوها رفت
گاهی فک میکنم کاش میشد میزاشتم میرفتم یاد میگرفتم که مقاوم بتونم باشم جنگیدن بلد باشم خب من خیلی ترسوام میترسم تا اخر چیزی برم اراده ندارم و چقدر ارزو دارم بتونم بلد باشم ارزوهامو عملی کنم
18 سالگی یه شبه کل روی زندگی بد ادمای بزرگ رو نشون داد و این یه شوک بزرگ بود...
و کاش ها شروع شد کاش اینطوری بود کاش...
کاش سال 95 هیچ کاش ایی وجود نداشته باشه.