- ۹۵/۰۱/۲۱
- ۰ نظر
الان باید از تخت خوابم بلند میشدم مستقیم به سمت کمد لباسم میرفتم یه پیرهن سرمه ای خال خالی تنم میکردم بعد موهای قرمزم را که هفته پیش رنگ کرده بودم را با یه روبان سرمه ای پشت سرم میبستم کفشامم پا میکردم از در ورودی دوچرخه را بر میداشتم و میرفتم به سمت یکی از کافه های دنجی که میشناختم...بارون نم نم بر سرو صورتم میبارید و من خودم رو سرزنش میکردم چرا یک ژاکت برنداشتم تا بپوشم...دوچرخه را به کناری می گذاشتم و میرفتم روی صندلی مینشستم و یک قهوه فرانسه سفارش میدادم و به پاریسی که باران نم نم بر ان میبارید خیره میشدم.

- ۹۵/۰۱/۲۱